جدول جو
جدول جو

معنی دو راغ - جستجوی لغت در جدول جو

دو راغ
دوغ و ماستی که شیر در آن دوشیده باشند
تصویری از دو راغ
تصویر دو راغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوران
تصویر دوران
گردیدن گرد چیزی، گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر، گردش دایره مانند، گردش گرد چیزی
دوران دم: در علم زیست شناسی گردش خون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دولاغ
تصویر دولاغ
چاقچور، شلوار گشاد و بلندی که زنان ایرانی در زیر چادر می پوشیدند، چقشور، چاخچور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوراغ
تصویر دوراغ
دوغ یا ماست که آب آن را گرفته باشند و جرم آن باقی مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دُ سَ)
دوسرا. دوجهان. دودنیا. دوعالم. دوگیتی. (آنندراج). دنیا و آخرت. (یادداشت مؤلف) :
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دوسرای.
فردوسی.
رجوع به دوسرا شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
دهی است از دهستان ساردوئیۀ شهرستان ساردوئیه. 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دوغ و ماستی که شیر بر آن دوشیده باشند، و آن دراصل دوغ راغ بوده یعنی دوغی که از صحرا و کوه آورده اند و بر اثر کثرت استعمال، دوراغ متداول است، (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا)، شیراز، (یادداشت مؤلف)، در مشهد دراغ می گویند، رجوع به شیراز شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دومقابل و دوچندان و ضعف و مضاعف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ بُ)
دهی است از بخش داراب شهرستان فسا. با 239 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ پَ)
دهی است از بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری صیدان و 22 هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ باغ ملک. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دو پاپ نام کتابی است تألیف ژزف د متر، مؤلف در این کتاب لزوم قدرت قطعی را در یک جامعه که بنام خدا تعلیم میدهد، اثبات میکند، کتاب مزبور بسال 1819 م، 1234/ هجری قمری) تألیف شده است
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
دهی است جزء دهستان قره پشلو بخش مرکزی شهرستان زنجان. دارای 382 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان میاندربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 48هزارگزی شمال باختری کرمانشاه. سکنۀ آن 150 تن می باشد. آب آن از سراب ایوان تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چرخی که زنان با آن نخ کتان ریسند، (از شعوری ج 1 ورق 451)، اما ظاهراً کلمه دگرگون شدۀ دوکدان است، رجوع به دوک و دوکدان شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ چِ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کردستان. واقع در 21هزارگزی شمال کوزران با 100 تن سکنه است. آب آن از چاه و راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوران
تصویر دوران
چرخ خوردن، گردش، دور زدن، گشتن، گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو تیغ
تصویر دو تیغ
دارای دو دم (شمشیر) دودمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو مرغ
تصویر دو مرغ
روح و نفس ناطقه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو سرای
تصویر دو سرای
دو دنیا، دو عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو شاخ
تصویر دو شاخ
نوعی پیکان دارای دو شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو گان
تصویر دو گان
دو نوع، دو جنس: (پس در آن کشتی از هر جانوری دو گان: نری و ماده ای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو رگه
تصویر دو رگه
انسان یا جانوری که پدر و مادرش از دو نژاد بود اکدش، کلفت خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو رای
تصویر ذو رای
بوشامند
فرهنگ لغت هوشیار
اولین شعبه از شعب بیست و چهار گانه موسیقی است و آن از اسامی دساتین است که پارسیان نهاده اند) اسم جنس مفرد اعظم که از نغمات اصیل اصفهان است (مجمع الادوار ج 2 ص 25) دو جهان دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوران
تصویر دوران
((دَ وَ))
گردش، چرخش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دو تا
تصویر دو تا
((دُ))
دولا، خمیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوراغ
تصویر دوراغ
دوغ و ماستی که آب آن را کشیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوران
تصویر دوران
((دُ))
روزگار، عهد، دوره، عصر
فرهنگ فارسی معین
دره ای در ارتفاعات کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
چراغ موشی، چراغ دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ کوچک صیفی کاری، باغچه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای سبزی مانند اسفناج که به صورت آب پز خورده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نپار برای آویختن مواد لبنی چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی